فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه.... جلوی همين نامرد دست دراز كرد كه خنده رو لبت بياره ، برای خوشی تو از خوشی و جوونيش گذشت ، اگر مَردت مَرد نبود ميگفتم طاقتت طاق شده اما ايشالله كه خدا نبخشه به خاطر محمود آقايی كه از جون خودش داد تا تو اينقدر كثيف باشی كه امروز تو بغل شوهر من ناله سر بدی خدا ازت نگذره .. سميه بدون اينكه جواب منو بده از در زد بيرون و خارج شد ... سالار دستشو گذاشت روی پام دلم ميخواست دستشو پس بزنم اما اونقدر خسته بودم و درد داشتم كه توان پس زدن دستشم نداشتم .. سميه همسايه ی شهين بود ، دو سه سالی با من اختلاف سنی داشت و يه دختر بچه دو سه ساله هم داشت دختر خوش بر و رويی بود كه با عشق و عاشقی به شوهرش رسيده بود ، البته محمود كم تلاش نكرده بود برای رسيدنش به اين دختر ظاهرشو كه ميديدی نميتونستی تو روياهاتم تصور كنی همچين زنه پست و نامردی باشه... دختر سرسنگينی كه به زور دو تا تاره مو مينداخت بيرون ، اما حالا من فهميده بودم زير اين چارقدِ كيپ يه هيولاست كه عشق به خراب بودن داره .. سالار شياد جزو كثيف ترين آدمهايی بود كه تو زندگيم ديده بودم نه ميلی بهش داشتم و نه دلم ميخواست ديگه تو زندگيم حضور داشته باشه اما چه كنم كه با دو تا بچه قد و نیم قد و يکی تو شكمم بند بودم به اين زندگی كه زندگی نبود از سوختن و ساختن خسته شده بودم ، دلم یه زندگی با آرامش و عشق میخواست... ‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff