آرایشگر معروف شهر بودم عاشق پسری شدم که هم سن پسرم بود غافل از اینکه....
اكرم در حال نچ نچ كردن بود و بچه های شهين متعجب مارو برنداز ميكرد با خشم از خونه شهين زدم بيرون و بعد از چند دقيقه اكرم نفس نفس زنون منو صدا كرد
_فريبا فريبا
برگشتم كه ديدم اكرم با بدو داره مياد سمتم منتظر موندم وقتی كه رسيد گفت :
_دختر اين حرفها چی بود بار شهين كردی ؟
_ جواب دادم : من حرفی بارش نكردم
_ گفت : اينكه زن شوهر دار انداخته تو دامن سالار چی بود پس ؟
_ گفتم : حقيقت بود ..
دوباره چنگی به صورتش انداخت و گفت :
خدا مرگم بده ..
درسته كه قول داده بودم اين قضيه رو جايی نگم اما شهين كه خودش سر دسته ی اين جريان بود و اكرمم بايد ميفهميد كه جيره خوره كيه
نفسی از سر كلافگی و عصبانيت كشيدم و گفتم : آره اكرم جان ، اينجورياست وقتی كه ميشی ماله كش شهين و به خاطر حرفهای دو هزاری شهين رو از من برميگردونی بايد بفهمی كه كيه
بعد انگشت اشاره ام رو به نشانه ی تهديد بالا آوردم و گفتم : من مثله اون شهين حرومزاده نيستم ، بچه دارم ، خودم زنم كار با آبرو و زندگی هيچ زن گناهكاری ندارم اما اگه بخوای چيزايی كه امروز شنيدی رو يك كلاغ و چهل كلاغ كنی از چشمای پر سياستت درش ميارم ، چون اون شهین ...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff