📖 در بخشی از این کتاب می خوانیم:
طاقت از کف دادم و دیگر صبر را جایز ندانستم قبل از آنکه فرصت از دست برود، خودم را از میان جمعیت به ارابه رساندم و گفتم: خواهش میکنم صبر کنید شاهزاده!
شاهزاده صدایم را شنید و در حالی که پا بر پلکان ارابه میگذاشت، با سردی پرسید: «تو که هستی که جرئت میکنی مرا از رفتن باز داری؟
با این خطاب او صدای تپش قلبم را به وضوح شنیدم. او مرا از یاد برده بود؛ البته این از ملک زاده ای که در قصر افسانه ای ریدان بزرگ شده و فصل گرما را در ییلاق قصر باشکوه غمدان سپری میکرد ،بعید نبود دخترکی از بین النهرین نباید در خاطر او می ماند. با این حال عزمم را جزم کردم بالهای آرزویم را بستم و خودم را بازیافتم.
من آدیا هستم دختر کاهن روبین. شما او را به خوبی می شناسید.
ذونواس نگاهش را موشکافانه به من دوخت و گفت: با من چه کار داری دختر روبين ؟!
نفس در سینه حبس کردم به خود جرئت دادم و گفتم: «سرورم!...»
💠
رمان ملکه یمن برای علاقهمندان به تاریخ، درامهای اجتماعی و مفاهیم ایمان و ظلم اثری بی نظیر است
🔖 جهت خرید کتاب و شرکت در مسابقه کتابخوانی میتوانید به آیدی زیر مراجعه نمایید
@Tashakoljameheslami
#هر_هفته_یک_کتاب
#با_ما_کتابخوان_شوید
@vrujad