+مستقیم آقا...آقامستقیم! وقتی نشستم گفتم: ببخشید میشه ضبطو خاموش کنید؟! گفت:اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه...! +میدونم ولی عزادارم! ○"شرمنده" و ضبط رو خاموش کرد. . ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟! +بله مادرم..! ○واقعا تسلیت میگم. داغ‌ مادر خیلی سخته، منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید. بنده ی خدا راحت شد. +خدا رحمتش کنه! ○خدا مادر شمارم بیامرزه...! ○ مادر شما هم مریض بودن؟! +نه مجروح بود..! ○مجروح جنگی یاشیمیایی؟! +نه یه عده اراذل و اوباش ریختن سرمادرم و زدنش. ○جدأ؟!شمام هیچکاری نکردید؟! +ما نبودیم وگرنه میدونستیم چیکار کنیم...! ○خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقد ضربات شدید بوده؟! +آره مادرم سه ماه بستری شد بعد از دنیا رفت...! ○عجب پست فطرت هایی بودن! بغضم گرفت... سکوتمو که دید گفت: ظاهرا خیلی ناراحت هستید! +داغ مادر خیلی سخته! مخصوصا اگه جوون باشه...! ○آخ آخ جوون بودن؟! +آره فقط هجده سالش بود...💔 ○گرفتی ما رو؟! شما خودت بیشتر از هیجده سالته! حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست... این هجده ساله فقط مادرسادات نیست بلکه مادرتمام شیعه ها حضرت زهراست...!(:🌱 یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده...! ○ببخشید تازه متوجه شدم راست میگید هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم...!🖐🏾 . . لحظاتی به سکوت گذشت، ○یه سی‌دی مداحی هم دارم؛ البته برا محرمه...! خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. . . تویی‌اربابِ‌دلِ‌من...!(:💔 . . من بودم و راننده و صدای مداحی و نگاه خیسم به اطراف...!🚶🏾‍♂ 🏴@farhangi_whc_semnan