نقطه‌ی مطلوب برای طراحان سندهای عفاف و حجاب و گشت ارشاد چیست؟ این که زنان همگی محجبه و چادری بشوند؟ یعنی این خردهای جمعی که این آش شور را برای ما پخته‌اند با جامعه‌ای که زنان آن همه چادری و محجبه باشند مشکلی ندارند؟ اگر چنین است پس بهتر است از محجبه‌ها و چادری‌ها در مورد محرومیت‌ها، قضاوت‌ها و سرزنش‌هایی تجربه کرده و می‌کنند بپرسیم. با زن چادری که می‌خواهد فعال اجتماعی باشد چه تعاملی می‌شود؟ با زن چادری که می‌خواهد ارتقای علمی یا شغلی بیابد چگونه برخورد می‌شود؟ چادری‌ای که به جای چهار فرزند یک فرزند دارد چه جایگاهی در این گفتمان دارد؟ خانمی که مجرد است یا خانمی که تجربه‌ی طلاق دارد چه؟ یعنی آیا همین امروز چادری‌ها سوگلی‌های جامعه هستند؟ یا آنها هم به حسب خود دارند در مورد این که «چه هستند و چه نیستند!» مجادله می‌کنند؟ اگر چیزی از «رنج‌نامه» های خانم‌های محجبه و چادری شنیده باشیم تصدیق می‌کنیم که مسئله فقط پوشیدگی و لباس نیست! رفتار زننده‌ی ماموران گشت ارشاد به خاطر آموزش ندیدن نیست! زن بدحجاب عصیانکار و برهم‌زننده‌ی نظم مطلوب گفتمان است. همه چیز به این بستگی دارد که این عقلای تصمیم‌گیر و سندنویس چه تصوری از موجودی به نام زن دارند و توقع‌شان از زن چیست؟ آیا واقعاً زن گفتمان گشت ارشاد با زن گفتمان فرزندآوری و صیانت فرقی دارد؟ بله من سخت طرفدار قانون حجابم، اما این که می‌گویید اگر امروز عقب‌نشینی کنیم و قانون را برداریم، کار به برهنگی کشیده می‌شود (که من موافقم) را از آن طرف هم ببینید: اگر زنان تحمیل معنای مردانه از حجاب را بپذیرند آیا این تحمیل مردانه پیشروی نخواهد داشت؟ آیا این گفتمان که تعاملش با زنان از روی تحقیر و سلب استقلال هویتی و نه تکریم و تجلیل آنان است، در ادغام فردیت زنان در ساختارهای جمعی و با مرکزیت مردان پیشروی نخواهد کرد و آنها را به پستوی بی‌نقشی در جامعه و تاریخ نخواهد راند؟ معلوم است که گفتمان غرب‌گرا هویت زن را به برهنگی گره می‌زند. اما دقیقاً به همین دلیل که آنان «استقلال هویتی» زن را نادیده و برای او هویت او تصمیم می‌گیرند، باید با این گشت ارشاد و این گفتمان ترویجی مذکر مخالف بود. لذا می‌خواهم بگویم هم حجاب و هم بدحجابی،در حقیقت مسئله هویت زن است. زن مسلمان ایرانی که غالباً به حجاب، حیا و پوشیدگی (متناسب با عرف پیرامون) گرایش دارد میانهٔ دو گفتمان است که نه لباس! بلکه در وهله‌ی اول و آخر اجازه نمی‌دهند زن خودش باشد و اجازه نمی‌دهند صدایش دربیاید و بگوید چه تصوری از خودش دارد. شرقی‌ها و غربی‌ها فقط زن مطیع می‌خواهند! لذا استخوان گلوگیر اجباری که می‌گویند نیست! گشت ارشاد «درد» است، اما درد که بیماری نیست. «بیماری» این است که زنان نتوانسته‌اند فاهمه‌ی جمعی‌شان را از خود و حجاب به میدان بیاورند و ما باید در مورد حجابی که مردان برساخته‌اند گفتگو کنیم. خب چرا؟ استخوان گلوگیر این است که حجابی که آنها می‌گویند در زیست زن مسلمان ایرانی هیچ‌وقت جایی نداشته است و به همین دلیل هم ناکارآمد است. از خود بپرسید «واقعاً» چرا حجاب می‌کنید؟ آیا به همین دلایلی که از بیلبوردها و منبرها شنیدید یا دلایلی مدفونی دارید که حتی برایش کلمه پیدا نمی‌کنید؟