دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بیپروا بسوزم
دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، در این صحرا بسوزم
دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زآن رخ گیرا بسوزم
دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق، سرتاپا بسوزم
دوست دارم، خال باشم بر رخ مهرآفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم
دوست دارم، ژاله باشم، من به خاك پایت افتم
تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم
دوست دارم، خادمت باشم، كنم دربانیات را
دل نهم در بوتهی عشقت، شها! یكجا بسوزم
دوست دارم، اشك ریزم تا مگر از اشك چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لبها بسوزم
دوست دارم، كام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنهكامی، بر لب دریا بسوزم
دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظهای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش، «حسانا»!
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنهلبسقّا بسوزم
مرحوم حبیب چایچیان(حسان)