شب عاشورا
شب قدر من است...
امسال حال عجیبی دارم
تا کنون چنین نبودم
حس اضطراب و اضطرار و امید و خوف در اوجی ک تاکنون تجربه نکردم
نکند حسین علیه السلام برقها را خاموش کند ک هرکس میخواهد برود، و من جزء کسانی باشم ک میرود
نکند فردا صبح برگردم و بروم
اصلا آیا
آمده ام؟
ک سخن از ماندن و رفتن باشد...
کجای تاریخ هستم؟
کاش حسین علیه السلام انتخابم کند...
برای عملیات خاص و سخت ترین عملیات در صف مهدی فاطمه علیهما السلام
کاش دستم را بگیرد
بگوید
نتوانستی.....؟
خواستی.... ؟
پس
بیا این گوی و این میدان
کاش دستم را رها نکند...
و اما
امسال
نزدیکتر شدن دشمن ب خیمه
و زیادتر شدن غیظ و غضب دشمن
رد و بیشتر حس میکنم
خیلی نفس گیر شده
نبرد افکار و اراده ها و اعتقادات
گویا
تن ب تن شده
گرد و خاک عجیبی ب پا شده....
دهه محرم
هرچه ب عاشورا نزدیکتر میشد
بیشتر حس میکردم
تاجایی ک
امشب
مضطرانه گفتم
خدایا پس کی؟؟؟
الهی نشکو الیک فقد نبینا
غربت امام حق تا چند؟ تا کی؟
متی نصرالله...؟
ما خطاکاریم
عزم نداریم
فریب خورده ی دنیا
و اسیر نفسیم
مهدی فاطمه.....غریب است
....گریه میکنم
ک
گناهم بخشیده شود
تا حاجتم برآورده شود
و
بتوانم
هم دردی کنم
و
شان امام حسین را درک کنم
ک
حسرت بودن در کنار ابا عبدالله الحسین و مانع شدن برای تیر خوردن امام
چنان قلبم را بسوزاند
ک
گریه را که ادامه میدهم
ب حاجتی ک اشاره کردم برسم
ک
جزء منتقمان اصلی ثارالله باشم...
و باعث سرعت بخشی در این آرزوی تاریخ
جملات آقا را
الان
بیش از پیش حس میکنم
"من دارم میبینم صحنه را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشوده شده و دندانهای با غیظ به هم فشرده شده.."
@women92