┅═┄⊰🌿༻🌺༺🌿⊱┄═┅ خوش به حالِ آنکه شد مسکینِ تو همنوا شد با دلِ غمگینِ تو  چنگ بر دامانِ دریای تو زد ذوب شد در آتشِ آیینِ تو خوش به حالِ آنکه شد مجنون تو تا بسوزد در تبِ شیرینِ تو فصلی از دلتنگی آن کوچه ها گشته بارِ سینه ی سنگینِ تو آه! ای گلبرگِ پرپر از خزان بشکند دستی که شد گلچینِ تو میزند زینب ز اشکِ دیدگان بوسه بر پیراهنِ خونینِ تو دردها را با زبان راز گفت جامه ی از خاک و خون رنگینِ تو شد از آن پس بیت الاحزان مسکنت شعرِ غم شد مایه ی تسکینِ تو گوشه ی بستر فتادی غرقِ خون عاقبت شد خشتِ غم بالینِ تو تازیانه خوردی و گفتی علی سازشِ دشمن نشد تمکینِ تو ای وجودت مایه ی فخرِ خدا خلقتِ عالم سر از تکوینِ تو واسطِ فیضِ خدایی بر زمین حاجتِ ما از سرِ آمینِ تو شرحِ وصفِ تو همان کوثر بوَد جانِ قرآن کوثر و یاسین تو ای به قربانِ مقامِ عرشی ات عالم و آدم همه تحسینِ تو کن شفاعت آنکه را با اشکِ غم کرد این غمنامه را تدوینِ تو! ┅═┄⊰🌿༻🌺༺🌿⊱┄═┅