رضوان تو
عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو
جان نه بلکه هستی عالم فدای جهان تو
در منای عاشقی باید که از جان بگذرد
هرکه باشد عاشق و فرمانبر فرمان تو
کعبه ی آمال دل هستی و باشم محرمت
میکنم طوف حریم و روضه ی رضوان تو
قابل قرب خدا هرگز نگردد آن کسی
که بود غافل ز داغ و دوری و هجران تو
من میان زورق بشکستهی دریای غم
میزنم دست توسل بر تو و دامان تو
خوش بر احوال کسی که شد کنار بیت حق
مست شور و جذبه ی رخساره ی تاوان تو
یاد آن حاجی که از مکه برون شد نیمهشب
تا بماند زنده حج و مکتب و قرآن تو
هشتم ذالحجه با یک کاروان عاشقی
میرود در کربلا با عمه ی نالان تو
میبرد قربانی خود را به سوی قتلگاه
تا شود حجش قبول درگه یزدان تو
سر به روی نیزه رفت اما سرش را خم نکرد
پیش دشمن جد پاک و اطهر و عطشان تو
از غم جانسوز جد خود حسینبنعلی
بارش غم میچکد از دیده ی گریان تو
دفتر شعر شمیم تو جهانی میشود
گر رسد امضا به دست غیبی احسان تو
#گلچین_مولودی_یازینب_سلام_الله_علیها
علی قاسمی (شمیم)