رضوان تو عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو جان نه بلکه هستی عالم فدای جهان تو در منای عاشقی باید که از جان بگذرد هرکه باشد عاشق و فرمانبر فرمان تو کعبه ی آمال دل هستی و باشم محرمت می‌کنم طوف حریم و روضه ی رضوان تو قابل قرب خدا هرگز نگردد آن کسی که بود غافل ز داغ و دوری و هجران تو من میان زورق بشکسته‌ی دریای غم می‌زنم دست توسل بر تو و دامان تو خوش بر احوال کسی که شد کنار بیت حق مست شور و جذبه ی رخساره ی تاوان تو یاد آن حاجی که از مکه برون شد نیمه‌شب تا بماند زنده حج و مکتب و قرآن تو هشتم ذالحجه با یک کاروان عاشقی می‌رود در کربلا با عمه ی نالان تو می‌برد قربانی خود را به سوی قتلگاه تا شود حجش قبول درگه یزدان تو سر به روی نیزه رفت اما سرش را خم نکرد پیش دشمن جد پاک و اطهر و عطشان تو از غم جانسوز جد خود حسین‌بن‌علی بارش غم می‌چکد از دیده ی گریان تو دفتر شعر شمیم تو جهانی می‌شود گر رسد امضا به دست غیبی احسان تو علی قاسمی (شمیم)