🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 ☺️👌👇 شب‌هایی که آقای حاج شیخ رجبعلی خیاط جلسه می‌رفت، کار ایاب و ذهاب ایشان، بر عهده مرحوم صنوبری بود… در یکی از روزهایی که ایشان آماده می‌شود تا حاج شیخ را به جلسه ببرد، خانم ایشان از بچه‌اش ناراحت شده، گویا بچه، شیطنت کودکانه و اذیت می‌کرده. یک دفعه ناغافل به پشت آن کودک ضربه‌ای می‌زند. تا این ضربه را می‌زند، کمر خودش خمیده شده و به شدت درد می‌گیرد!❌😔 آقای صنوبری وقتی خانمش را در این وضع می‌بیند به او می‌گوید: من می‌خواهم بروم دنبال آقا شیخ رجبعلی، تو هم بیا توی ماشین؛ سر راه تو را به درمانگاهی می‌برم…🚑 رفتیم آقا شیخ رجبعلی را سوار کردیم…. همین طور که داشتیم می‌رفتیم درمانگاه، گفتم: آقای حاج شیخ! ایشان که عقب ماشین نشسته، خانم من است، می‌خواهم ببرم دکتر؛ ایشان را دعا بفرمایید!🤲🙏 آقا شیخ رجبعلی گفت: دکتر نمی‌خواهد؛ بچه را آن طور نمی‌زنند! گفتم: آقا چکار کنیم؟!🤔 فرمود: خوشحالش کنید… یک چیزی بخرید تا خوشحال شود!😳 آقای صنوبری گفت: رفتیم اسباب‌بازی و مقداری خوراکی خریدیم و در منزل به دست بچه دادیم؛ کودک با دیدن اینها خیلی خوشحال شد و همان دم، کمر همسرم که از شدت درد خمیده شده بود، مثل فنر باز شد و کاملاً خوب شد!😱💯 @wwwwwkadm