شهید_سلیمانی نقل می‌کند از ماموریت بر می‌گشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند سوار تاکسی فرودگاه شدم بین راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه می‌کرد اما ساکت بود انگار می‌خواست چیزی بگوید ازش سوال کردم آیا شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده ازم پرسید آیا یکی از نزدیکان هستی؟ آیا برادر یا پسر خاله‌اش هستی؟ گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده خندید و گفت با من شوخی می‌کنی؟ گفتم: نه شوخی نمی‌کنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: قسم بخور من قسم خوردم؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم. راننده ساکت شد. از او سوال کردم چرا ساکتی؟ چیزی نگفت. از او پرسیدم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات چطور سر می‌کنی؟ راننده به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی من مشکلی ندارم.. @wwwwwkadm