من دل به سرابِ سرِ سجاده ندادم
شمعِ گذرِ سیلم و پروانهی بادم
تا راه من افتاد به بغداد، دلم ریخت!
دل در گروِ پاسخِ این مساله دادم
صدشکر که بعد از غمِ بدغائله، امروز
از یُمنِ قدومِ پسرِ فاطمه شادم
آوارهی بنبستِ خطا بودم و حالا
من معتکفِ خانهی آرامِ جوادم
از چشم و بلا یافتهام امنیت اینجا
مِنبعد فقط حرزِ جوادست نَمادم
مِهرش به دل و جان من افتاد از اول
فهمیدم از این شوق که پاکیزهنهادم
آسایش محضست نصیبم همهی عمر
در سایهی فرخندهی این فیضِ دمادم
شیرینی دیدارِ حرم، زیرِ زبانست
هرگز نرود خاطرهی عشق، ز یادم
#امید_امیدزاده