کیست این زن که‌این‌ قدَر شد داغدار نیزه‌ها این چنین شد بی‌قرار و غم‌گسار نیزه‌ها کیست این زن این زنِ والا که در اوج شکوه می‌رود افتان و خیزان در کنار نیزه‌ها این زن این تصویر زهرا پا به پای دردها می‌رود تا شام و کوفه در مدار نیزه‌ها او که داغ شش برادر دید در صحرای عشق او که می‌گرید برای تک‌سوار نیزه‌ها سوخت از تنویر خورشید درخشان تنور آب شد در سوگِ ماهِ نامدار نیزه‌ها گل نموده یک ستاره بر سر هر شاخه‌ای کهکشان‌ست این شبِ زنجیروار نیزه‌ها بود عاشورا ستیزِ شورشِ شمشیرها بعد آن روزست بزمِ کامکار نیزه‌ها در عزای باغ بنگر ماتمِ طبل و سپر در رثای سرو بشنو زارزار نیزه‌ها این همه گرگِ گرسنه پنجه بر دریا زدند این همه آهوی زخمی شد شکار نیزه‌ها اربا اربا کردن و تشریح کار تیغ بود صدمه‌ها در عمقِ دل‌ها بود کار نیزه‌ها تیرها بر قلب و چشم و دست‌ها بوسه زدند خنجرِ نامرد هم شد دست‌یار نیزه‌ها ناله‌ی تکبیر سر می‌داد در محراب خون خواند قرآن آن موذن بر مِنار نیزه‌ها از تن هر نی روان گردید خونِ عاشقان خواهرِ ابر ست چشمِ اشکبار نیزه‌ها راسِ ساقی کج نشسته بر نیِ بی‌عاطفه دارد اکنون طرزِ تازه ساختار نیزه‌ها بود از قُطرِ گلوی شیرخواره بیشتر تیر هم آنروز آمد در شمار نیزه‌ها در خرابه جای دادند آسمان را پَست‌ها گوشه‌ای این گنجِ شایان گشت بار نیزه‌ها سر به زیرِ ظلم و ذلت خَم نکردند و شدند عاقبت در اوجِ عزت سر به‌دار نیزه‌ها