پاسدار شهید جواد بذرافشان دانشجوی رشته ی ریاضی محض دانشگاه شهید باهنر کرمان که در شب عید غدیر بهمن ۱۳۸۱ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
عموی شهید یک شب قبل از شهادت ایشان در خواب می بینند که جواد تمام وسایلش را جمع کرده و عازم سفر است. از ایشان سوال می کند عموجان قصد سفر به کجا را دارید ایشان در جواب گفتند عموجان قسمت ما هم شده و حضرت ابا عبدالله الحسین ما را دعوت کرده و عازم کربلا هستم عمو رو به جواد می کند و می گوید پس جواد جان سلام من را هم به امام حسین برسان و از آقا بخواه که نصیب و قسمت ما هم این روزی را بکند و جواد دست خود را روی چشمش می گذارد می گوید روی چشم و خداحافظی می کند.
دو سه شب بعد از شهادت ایشان باز خواب می بینند که در مسجد شجره می باشد و همه شهداء غدیر با لباس احرام در آن جا جمعند و همه آن جا نشسته اند و آقایی نورانی هم که صورتشان پوشیده است در کنار یک تابلو ایستاده اند (مانند معلمی که در کلاس درس باشد) و مشغول نوشتن چیزی روی تابلو هستند. عمو نزدیک می رود و به آقا سلام می کند از ایشان می پرسد: آیا این ها شهدای غدیر می باشند؟ آیا همه آن ها هستند یا خیر، چون بعضی شایعه کردند که اجساد مطهر بعضی از این عزیزان قطعه قطعه شده و اصلا پیدا نشد؟
آن آقا می فرمایند نه همه این عزیزان صحیح و سالم در نزد ما هستند. باز از آقا سوال می کند: آقا جان من نیز یک برادرزاده در بین این عزیزان دارم آیا می توانم ایشان را ببینم؟ ایشان فرمودند: من در حال نوشتن اسامی آن ها هستم، نگاه کن ببین آیا اسمش را در بین این اسامی می بینی یا خیر؟ در جواب می گوید: آقاجان من سواد ندارم! آقا می فرماید: پس صدایش کن اگر در این جمع باشد جوابتان را می دهد من سه مرتبه صدا زدم جواد ...، در جواب ایشان جواد جواب می دهد: عمو! می گوید: جواد جان بیا می خواهم شما را ببینم، خانواده ات خیلی بی تابند! جواد می گوید: من نمی توانم بدون اجازه آقا بیایم.
👈اینجا قرار عاشقی با شهیدان است👉
#مرد_میدان
#حاج_قاسم
#گلزار_شهدای_بین_المللی_کرمان
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
@ya_zahhra_313