*صبحانه ای با شهدا*
📌 *وقتی استاندار گیلان رانندهی پیرمرد تخم مرغ فروش شد*
| بسیار جالب است ، مسئولین حتماً چندبار بخوانند |
🔹️ روزی به شهر شما فومن رفته بودم و از من خواسته بودند که در آنجا برایشان سخنرانی کنم، در بین راه که میرفتم در انتهای بازار روز، مرد دستفروشی را دیدم که منتظر خودروهای عبوری بود.
◇ او فروشنده مرغ و جوجه و تخممرغ بود. دیدم این مرد کنار جاده به انتظار ایستاده است. ترمز کردم تا ایشان را سوار کنم. مقدار زیادی گونی، مرغ و تخممرغ خریداری کرده بود تا آنها را به فومن ببرد. کمک کردم و آنها را گذاشتیم توی خودرو و حرکت کردیم.
◇ در بین راه او گفت : اگر ممکن است کمی تندتر بروید .
◇ پرسیدم : چرا؟
◇ جواب داد : میگویند امروز قرار است آقای استاندار به فومن بیاید و در مسجد بالامحله ، صحبت کند. میخواهم به سخنرانی او برسم .
🔹️ وقتی به فومن رسیدیم پرسیدم : شما را کجا پیاده کنم؟
◇ گفت: جلوی مغازهام. میخواهم وسایلم را توی مغازه بگذارم. شما تشریف ببرید.
🔹️ او را پیاده کردم و رفتم مسجد وضویی گرفتم ، دیدم مسجد آماده و مردم منتظر هستند.
◇ یک راست رفتم پشت تریبون. گرم سخنرانی بودم که همان مرد را دیدم که وارد مسجد شد.
◇ او وقتی مرا دید تعجب کرد ، همانجا وسط مجلس ایستاد و نمینشست . شنیدم که از یک نفر پرسید ؛ آقای استاندار کی میآید؟ کسی به او گفت : استاندار همانی است که دارد صحبت میکند.
🔹️ او خندهای کرد و گفت : نه، اینکه راننده من بود . نیم ساعت پیش او مرا از رشت به فومن آورد .
◇ وقتی نشست ، من به سخنرانی خود ادامه دادم .
◇ مجلس که تمام شد ، آمد جلو با من روبوسی کرد و گفت : مرا ببخشید که شما را نشناختم و معطلتان کردم ، ما استاندار این شکلی ندیده بودیم .
◇ به او گفتم : همان که گفتی درست بود ، من راننده شما هستم.
🔹️ *یاد و خاطره شهید علی انصاری استاندار سابق گیلان گرامی میداریم*
🔹️ *صبحانه ای با شهدا*