👨👧👦
#پندهای_جاودانی
💠 حسرت های مأمون
مأمون يک قدرت بسيار بسيار گسترده اي داشت. معروف است که هارون و مأمون تکيه مي کردند و با ابرها سخن مي گفتند. به ابرها مي گفتند عجله نکنيد. کجا مي خواهيد برويد، هر کجاي عالم برويد و بباريد باز در منطقه حکومتي ما هستيد. اين قدر حکومت آنها گسترده بود. ولي در همين عالم خدا مرگ مأمون را عبرت قرار داده است.
در تاريخ هست که يک وقتي از جنگ با رومي ها بر مي گشت به يک نقطه اي رسيد که خيلي باصفا بود. چشمه آبي بود، سبزه زاري بود، گفت حالا ما عجله اي نداريم همين جا چند روزي توقف کنيم. يک جايگاهي براي او زدند روي همان چشمه آب بسيار مصفا نشسته بود دید يک ماهي گويا يک تکه نقره است، اين قدر زيبا و جذاب. از بس اين چشمه سرد بود کسي جرأت نمي کرد داخل اين چشمه برود و اين ماهي را بگيرد. يک جايزه اي قرار داده گفت هر کس اين ماهي را براي من بگيرد فلان مبلغ را به او مي دهم. يک کسي از مأموريني که در خدمت مأمون بود گفت من مي گيرم. رفت و با هنري که داشت اين ماهي را گرفت و پيش مأمون آورد. مأمون نگاه کرد چه زيبا، ولي ماهي دوباره داخل چشمه پريد. وقتي داخل اين چشمه افتاد مقداري از آب اين چشمه به بدن مأمون پاشيد، دوباره رفتند اين ماهي را گرفتند، آوردند. گفت همين الان براي من آن را سرخ کنيد مي خواهم آن را بخورم. ولي در اثر آن آب سردي که به بدن او ريخت لرزش گرفت. البته مي گويند يک سابقه بيماري هم از قبل داشت اين موضوع به آن شدت بخشيد. لرزيد، لرزيد، هر چه لباس بود، هر چه پتو بود آوردند ، اطراف او آتش به پا کردند. گفت دارم مي لرزم. هر چه کردند گفت لرزش من آرام نمي شود. ماهي را براي او آوردند تا بخورد و حواس او پرت شود، گفت اصلاً اسم آن را نياوريد اصلاً نمي توانم نگاه کنم. سوال کرد اسم اين منطقه چيست؟ چون از طرف روم آمده بود گفتند ترجمه اين جا مي شود مد رجليک(یعنی پاهایت را دراز کن کنایه از مردن)، خيلي ترسيد گفت اين جا که ما هستيم چه مي گويند؟ گفتند به اين جا رقه مي گويند. تا گفتند رقه، وحشت کرد. چون به او گفته بودند تو در موضعي به نام رقه از دنيا خواهي رفت. اينها هم زود فال بد مي زدند. ديگر يقين کرد مرگ او رسيده است. آن شدت بيماري، اسم هم که اين است، فال بد هم زد. قبل از مرگ خود ۳ جمله گفته است. اولاً تقاضا کرد گفت من را يک جاي بلند ببريد مي خواهم تمام اين خدم، حشم و لشگر خود را يک بار ديگر ببينم. لشگر مفصلي بود در جنگ با رومي ها رفته بود. گفت مي خواهم خدم و حشم را و تمام لشگر را از بالاي بلندي ببينم. او را بالا بردند. يک نگاه کرد تا چشم کار مي کرد لشگريان مأمون بود که يک نفر حالا نمي تواند به داد او برسد. اينها حاضر بودند همه بيت المال را خرج کنند يک ساعت بيشتر زندگي کنند. ولي فايده نداشت. ۳ جمله گفته است. وقتي نگاه کرد جمله اول او اين بود که گفت:
« يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُه ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُه، یعنی اي خدايي که ملک و سلطنت تو زوال ناپذير است. رحم کن به من بيچاره اي که آخر خط هستم.» جمله قشنگی است ولي حالا چه فايده.
جمله دوم او از اين عيجب تر است. آيات سوره مبارکه حاقه را خواند. آيه ۲۴ به بعد. شايد خدا اينها را بر زبان اينها جاري مي کرد عبرتي براي تاريخ باشد. قلمرو حکومت مأمون تقريباً در اوج قدرت خلفاي عباسي بود. اين آيات را خواند:
🌺وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَه(۲۵) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَه(۲۶) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة(۲۷) ما أَغْنى عَنِّي مالِيَه(۲۸) هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ(۲۹)
🖋آنهايي که نامه عمل آنها را به دست چپشان مي دهند مي گويند کاش نامه را به ما نمي دادند.(۲۵) نمي دانستم چه خبر است.(۲۶) کاش مرگ پايان همه چيز بود.(۲۷) ثروت ديگر به درد من نمي خورد.(۲۸) سلطنت ديگر به درد من نمي خورد و سلطنتم تمام شد.(۲۹)
و جمله سومي که گفت که اين هم باز عبرت آميز است گفت:«يا من لا يموت ارحم من يموت یعنی: اي خدايي که مرگ نداري، ابدي هستي، رحم کن بر کسی که می میرد.»
اين حرف ها در این شرایط به درد مأمون مي خورد؟ قطعاً نه. مأموني که امام رضا (ع) را شهيد کرده است حالا لحظه مرگ این حرفها را می زند.
📺برنامه سمت خدا - شبکه سوم سیما - حجت الاسلام حسینی قمی - تاریخ پخش: ۱۴٠۱/۲/۳۱ (با اندکی ویرایش)
┈••┈•••°🦋°🌹°🦋°•••┈••┈
🌸رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : اِعتَبِروا؛ فَقَد خَلَتِ المَثُلاتُ فيمَن كانَ قَبلَكُم .
🖋پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عبرت گيريد كه در ميان پيشينيان شما درسهاى عبرت هست .
📚كنز الفوائد : ۲/۳۱ - منتخب میزان الحکمة شماره ۱۲۱۹
🌺 مجموعه فرهنگی مذهبی مسجد امام جعفر صادق (ع) 🌺
کانال واتساپ:
https://b2n.ir/masjedsemnan