🔵 ۱۷ 💠آن سنگ بزرگ را بیاورید! 🔹امام یکی از یاران نزدیک خود را به عنوان فرماندار مکّه و جانشین خود معیّن می‌نماید و دستور حرکت به سوی مدینه را صادر می‌کند. لشکر به سمت مدینه به پیش می‌رود. هوا خیلی گرم است و کم کم تشنگی بر همه غلبه می‌کند. من که خیلی تشنه هستم و در این فکرم که چگونه در این بیابان خشک، آب پیدا کنم. آیا تو هم تشنه شده ای؟ 🔹امام تشنگی و گرسنگی یارانش را می‌بیند، دستور می‌دهد تا لشکر در وسط بیابان منزل کند. اینجا یک بیابان خشک است، نه آبی، نه گیاهی! فقط عطش است و گرمای سوزان صحرای حجاز! آن طرف چه خبر است؟ چرا همه نگاه‌ها متوجّه آنجا شده است؟ امام دستور داده است سنگ بزرگی را پیش او بیاورند. این سنگ کجا بوده است؟ گویا از زمانی که از مکّه حرکت کرده ایم، این سنگ همراه این لشکر بوده است. اکنون، امام با عصایش به این سنگ می‌زند. ناگهان همه فریاد می‌زنند: آب! آب! چه آب گوارایی از این سنگ جاری می‌شود! خدایا این سنگ و این عصا چه حکایتی دارند؟ 🔹اصل ماجرا به زمان موسی ، برمی گردد، آن زمانی که قوم موسی در بیابانی بدون آب، گرفتار شده بودند و نزدیک بود از تشنگی هلاک شوند، پس موسی علیه السلام عصای خود را بر سنگی زد و دوازده چشمه آب از آن سنگ جاری شد. همه قوم بنی اسرائیل که بیش از ششصد هزار نفر بودند از آن آب سیراب شدند. اکنون همان سنگ در مقابل امام زمان می‌باشد. این سنگ از موسی (علیه السلام) به امام به ارث رسیده است، آری به راستی که او وارث همه پیامبران می‌باشد. آبی که از این سنگ می‌جوشد هم تشنگی را برطرف می‌کند و هم نیاز انسان را به غذا! 🔰ادامه دارد... ✍نویسنده: مهدی خدامیان آرانی