و
اسماعيل ميدانست آن چاقو نميبرد
كه صيادي كه من ديدم دل از آهو نميبرد
كدامين بارگاهاست اين كدامين خانقاهاستاين
كه در اينجا نفس از گفتن ياهو نميبرد
دلا ديوانگي كم نيست شايد عشق كم باشد
اگر زنجيرها را زور اين بازو نميبرد
چرا ناراحتي اي دوست از دست رفيقانت
كه
خنجر عادتش اين است رو در رو نميبرد
زليخا را بگو نارنجهايش را نگه دارد
كه ديگر
نوبت عشق است و تيغ او نميبرد
#مهدی_جهاندار