دیگر تو را میان غزل گم نمیکنم
تا دارَمت نگاه به مردم نمیکنم
در گیر و دار تلخِ رسیدن به عشقِ تو
حتی به جانِ خویش ترحُم نمیکنم
این فصلِ پابهماه غمی ژرفگونه بود
هرگز به این بهار تبسّم نمیکنم
من در بهشتِ عشقِ تو آدم شدم، ولی
خود را خرابِ خوردنِ گندم نمیکنم
ای بهترین بهانه برای نمُردنَم
دیگر تو را میان غزل گم نمیکنم