نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل
ز دستش یک دم آسایش ندارم
نمیدانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل!
به چشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل
از این دل داد من بستان خدایا
زدستش تا به کی گویم خدا دل