✨شفای چشمانم رو از شهیدتون گرفتم....
✨🌸✨🌸✨🌸✨
باد پاییزی، دوشنبه آن روز گلزار شهدا را سرد و خلوت کرده بود ...
✨زمزمه زیارت عاشورا بین باد می پیچید که خانم مسّنی سمت ما آمد...
🌼فاتحه ای خواند و گفت:
من از شهیدتون حاجت گرفتم...
🌸نفسی تازه کرد و ادامه داد:
چشمهایم آب آورده بود،
باید عمل میشد.
🌧یک روز بارانی، با دلی شکسته به نیت شفای چشمم اومدم پیش شهید شما...
باران لحظه به لحظه شدیدتر میشد.
✨مدام شهیدت رو قسم میدادم که چشمم را شفا بده...
☘آب باران جمع شده روی قبر را با اشک چشم روی چشمانم مالیدم...
🌸بعد مکثی کرد و لبخندی از عمق وجود زد و گفت:
خدا شاهده، دیگه به عمل نیازی نبود.
رفتم دکتر که نوبت عمل بزنم، اما بعد از معاینه مجدد گفتند:
نیازی به عمل نداری...
✨با خوشحالی تمام تکرار کرد که:
من شفای چشمم رو از بچه شما گرفتم...
☘روایتی از مادر بزرگوار شهید
#شهید_مدافع_حرم_ایمان_خزاعی_نژاد
...💚
@yadeshohada313