یک روز صبح که طبق معمول عازم منطقه جنگی بود، پرسیدم: شب برای شام هستی؟ گفت: باخداست، کاری نداشتم حتما می‌آیم، برای اولین بار گفتم: آمدی نان هم بگیر، با لبخندی گفت: اگر یادم ماند، چشم، تا ساعت 12 شب منتظر ماندم بالاخره آمد، با دو، سه تا نان سرد، گفتم: این ها را از کجا گرفتی؟ گفت: جلسه طول کشید و این نان ها را از سپاه آورده‌ام، یادت باشد به جای آن ها نان ببرم، به شوخی گفتم: با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نمی‌شود، گفت: موضوع این نیست، موضوع بیت المال مسلمین است که باید رعایت شود. 🌷سردار هور، شهید علی هاشمی🌷