آقاجان!خیلی بد میشد ما امشب برات روضه نمیگرفتیم تو کانالمون
آقاجان! همین کم هم قبول کن ازما، بیشتر از این از ما برنیومد، ان شاالله، برایِ ساختِ حَرَمت جبرانکنیم آقاجان ..💔
بی حیا بود دشمنت اما
بی عبا کوچه بُردنت اما
منصور لعنت الله علیه یه قصری داشت، هر وقت داخل این قصر میرفت، میگفتن: «یَومُالذِّبح» امروز روزِ ذبحِ، مخالفین خودش رو میکشت.
منصور داخل قصر، رَبیع روخواست، شب شده بود، گفت: میری دَرِخونۀ امام صادق، از دیوار وارد میشی، در هرحالی که حضرت هست، همون جوری حضرت رو میاری، ربیع میگه: من از منزل اومدمبیرون، گفتم:منصور میخواد حضرت رو بِکُشه، میگه به خودملرزیدم، پسری داشتم بنام محمد ابن ربیع، میگه: پسرم خیلی قصی القلب بود، گفتم بیا، اَمرِ امیر نباید زمین بیوفته، میری در خونۀ امام صادق، از دیوار وارد میشی هرجوری وهر حالی که حضرت هست
همون جور میکِشونی میاری، محمد بن ربیع رفت با نردبان وارد منزل حضرت شد، میگه دیدم حضرت یه لباسی به تنشه و یه پارچه ای به کمرش بسته، داره عبادت میکنه، میگه حیا کردم نماز حضرت روخراب کنم، نماز تمام شد گفتم: پاشو بریم. گفت اجازه بده یه دعایی بعد نماز بخونم،گفت فرصت نداری پاشو بریم.
گفت: اجازه بده یه عبایی رویِ دوشم بندازم، گفت پاشو بریم.😡
حضرت رو بی عبا، بی عمامه، باهمون لباس، با پای برهنه.😭😭😭😭
حضرت شیخ الائمه است، از همۀ أئمه ما سنش بیشتر بوده امام صادق.
ملعون سوارِ، امام صادق پیاده،پابرهنه ، دستای حضرت رو بست، حضرت روکشید به سمت اونملعون...
تا منصور حضرت رو دید شروع کرد جسارت کردن، بی ادبی کردن ،تهمت زدن توهین کردن، شمشیرش رو درآورد، غلاف کرد، بارِ دوم بیشتر شمشیرش رو کشید بیرون اما دوباره غلاف کرد، بار سوم بیشتر بازم غلاف کرد،بعد با احترام حضرت رو روانه کرد.
گفتن:منصور اونخشم و عصبانیت و اون داغیِ تو یکدفعه سرد شد؟علت چی بود سه بار شمشیر کشیدی غلاف کردی؟
گفت: هر سه باری که شمشیر کشیدم دیدم پیغمبر داره نگام میکنه، فرمود: اگه یه تار مو از پسرِ ما کم بشه، اینکاخ رو بر سرت ویران میکنیم .
نوشتن بنا نبود اول شمر سر آقارو بِبُره،
خولی میگه: رفتم تو گودال دیدم برگشت، چرا برگشتی؟ گفت: دیدمچشماش مثل پیغمبر داره نگام میکنه...💔