🔵 تجربیات عجیب نزدیک به مرگ یک پیرمرد اهل بندرعباس (قسمت هفتم) 🔻آنجا به طور ناخواسته یاد پدرم افتادم. او چند سال قبل فوت شده بود. به امام رضا (ع) عرض کردم آقا جان در خواستی از شما دارم؛ پدرم چند سالی است از بین ما رفته. من با پدرم یکبار زائر شما بودیم. برخی بستگانم را در این مسیر دیدم اما پدرم را ندیدم و میخواهم او را ببینم. 🔻حضرت فرمود: بله نام پدر شما هم در زمره زائرین من ثبت شده، اما فعلاً ایشان در زندان هستند! حیرت زده به آقا گفتم پدرم اهل خدا و پیغمبر و عمل به دستورات دین بود، چرا زندان؟ حضرت فرمود: نگران نباش او به زودی به جمع خوبان ملحق خواهد شد. اما سه زندان برای پدر شما قرار داده شده دو زندان را طی کرده و یکی باقی مانده. دلیل آن هم فقط فحش و دشنام است. 🔻درست می‌گفتند خاطرات پدرم را به یاد آوردم وقتی از کوره در می رفت و عصبانی میشد به هر کسی مقابلش بود بد و بیراه می‌گفت. این فحشها و ناسزاها باری از حق الناس به دوش پدرم نهاده بود. با این کار آبروی خیلی ها را برده بود و باید رضایت آنها را کسب می‌کرد. دوباره عرض کردم میشود برای چند لحظه او را ببینم. حضرت به آن خدمتکار فرمود پدرش را بیاورید. چند لحظه‌ای نگذشت که پدرم را دیدم با کلاهی سفید و زیبا اما لباسی کثیف و مندرس. بیرون از ساختمان ایستاد و به او اجازه ورود ندادند. اشک شوق درون چشمم حلقه زد. بالاخره توانستم پدرم را بعد از چند سال ببینم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 اینجا دوباره زندگی کن 🪴 @yadmarg 👈