😊 لبخند شهدایی 😊
رانندهي تدارکات بود، امّا ما بهش میگفتیم آقای گازوئیلی. هروقت غذای بچهها رو میآورد، بچهها داد میزدند و میگفتند: آقای گازوئیلی آمد. او هم اخماشو میکشید تو هم و میگفت: نگویید آقای گازوئیلی. اکبر کاراته هم میگفت: چه فرقی میکنه آقای گازوئیلی؟
یک روز ظهر که همه از گرسنگی دور هم وُول میخوردیم و هی غرغر میکردیم که چرا آقای گازوئیلی نیومد و چرا غذا رو نیاورد، یکدفعه سروکلهاش پیدا شد. اومد و یک دبّه از داخل ماشین آورد پایین. حاج مسلم گفت: اینا چیه؟ گفت: امروز غذا گازوئیله. حاج مسلم هم - که فکر میکرد آقای گازوئیلی راست میگه- سفره رو پهن کرد، کاسهها رو چید دور سفره و پُرشان کرد از گازوئیل. همه هاجوواج نگاه میکردیم که گفت: چیه؟ مگه من آقای گازوئیلی نیستم؟ خب بخورید! و رفت. هم میخندیدیم و هم از گرسنگی به خودمون میپیچیدیم، که یک ساعت بعد سروکلهاش پیدا شد. یک قابلمهي کوکو دستش بود و گفت: این کارو کردم که دیگه...
همه گفتیم: بگويیم آقای گازوئیلی!
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛