. علیه‌السلام توبه کردم که قلم دست نگیرم امّا هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد عجب این نیست که آهوی دلم صید تو شد طعم شهد لب صیاد چشیدن دارد قصهٔ دست و ترنج است تماشاگه عشق شکر وصل رخ تو جامه دریدن دارد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» .