. عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف کاش می‌شد گره‌یِ زندگی‌ام وا آقا می‌گرفتم سحری را به‌بَرَت جا آقا از شما گفتم و خواندم که خدا روزِ حساب پیشِ مردم به حساب آوَرَدَم با آقا ظاهرم با تو ولی باطنِ من دور از تو راهِ صد عمر شده فاصله‌ام تا آقا باز هم بغض گرفته گلویم را اِنگار نامه‌یِ کارِ مرا کرده تماشا آقا من خطا کرده‌ام و چشمِ شما بارانی‌ست قاتلمِ شرمِ جوابِ این معمّا آقا جرمِ من بسته دو چشمَم که نبینم یارم غایبت‌ کرده‌ام ای حاضرِ پیدا آقا با نگاهت غزلی رویِ لبم جاری شد به هوایت‌‌ شده آوایِ من آقا آقا .