🌻آورده اند که طبیبِ معروفی به خواستگاری زیباترین دختر شهر خویش رفت، اما دختر به او پاسخ منفی داد و گفت: «به یک شرط قبول میکنم تا با تو ازدواج کنم آنهم اینکه مادرت را به عروسی ما راه ندهی!».
🌸طبیب نهایت در فکر فرو رفته و به نزد حکیمی خوش نامی رفت و داستان خواستگاری اش را برای آن حکیم تعریف کرد.
🌻حکیم بعد از شنیدن داستانِ طبیب به او فرمود :«به نزد مادرت برو و دستان او را بشوی و فردا دوباره نزد من باز گرد تا چاره ای کار را به تو نشان دهم !».
🌸طبیب شتابزده به منزل رفت و دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ، ولی ناخود آگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد ...
🌻چون اولین بار بود که دستان مادرش را میدید آنهم که از شدت شستن لباس های مردم و تمیز کردن خانه های آنها چُروک شده و تماماً تاول زده بود.
🌸آنهم طوریکه وقتی آب را روی دستان مادرش میریخت ، مادر از سوزش و درد به لرزه می افتاد، طبیب با دیدن این وضعیتِ دستان مادر نتوانست تا صبح صبر کند و همان موقع نزد حکیم رفت و گفت:« من مادرم را به خاطر امروزم نمی فروشم، چرا که او زندگی اش را بخاطر آینده ای من تباه و برباد کرده است ...».
🌟آری! حقیقتاً انقلاب اسلامی همان مادر امروزین تاریخیِ ما است که با زخمهای بس فراوان و با از دستدادنِ عزیزانش یعنی شهدا و با غمهای عمیقی که مادران و همسران و فرزندان شهدا در سینه دارند؛ ما را در آغوش گرفته است و تا اینجا یعنی تا آزادشدن از سیطره استکبار جهانی آورده است. حال مائیم و مادرِ وطن که باید با فهمِ دلسوزی رهبر معظم انقلاب آن را ادامه دهیم.