#قسمت_۵ او حتی ميتونست در داغ فرزندان و نوه هاش اشک بريزه و در مواقع شادی، اونها رو در آغوش بگیره، علیرغم تمام دشمنی ها، او شاهد پرورش فرزندانی قوی بود که کم کم داشتند تحسین و غبطه ی همسایه ها و محلات دیگر رو بر می انگیختند، دوباره ایرانِ سربلند، دوران تحسین دیگران و تجربه میکرد، اما اينبار بخاطر فرزندان برومند، و نوه های نورسی که فرزندانش به ایران سربلند هدیه کرده بودند. قلب پاک و بیخبر نوه های ایرانِ سربلند اما، دلال را به طمع انداخته بود، دلال و شرکاش اينبار با دست انداختن به خاطرات دوران بخور و بخواب ایران خانم، گذشته ای خیالی و پر نعمتِ بیزحمت و برای نوه ها ترسیم کردند و با سودای آزادی از رنج و کار و زحمت، تلاش میکردند نوه ها رو هوایی کنند تا بلکه نوه ها، ایران سربلند رو به دوران گذشته برگردونند. یک روزی از همون قديما، یکی از بچه مثلا زرنگایِ دلال بهش گفت: يه چيزي ساختم که می تونيم باهاش به بچه های ایران خانم نزدیک بشیم مثل دوست صمیمی... با اونا حرف بزنیم و بهشون وانمود کنیم ما خیلی خوبیم و خوشبختیم و اونا چقدر بدبختن و هيچي ندارن و ما دلمون براشون میسوزه می خوايم خوشبخت شون کنیم.... ✍ مـحـمــ🔆ــد 💯%یهتدونی باشیم 😎👇 @yahtadoon