جلیل مشیدی: 🥣برو کشکت رو بساب! 🔺آورده‌اند که روزی مرد کشک‌سایی نزد شیخ‌بهایی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه کرد و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد؛ چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند، به تمام آرزوهایش می‌رسد. 🔺شیخ مدتی از جواب‌دادن به مرد طفره رفت و در آخر به او گفت: «اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید به دست نااهل بیفتد»؛ اما برای اینکه مرد را دست خالی برنگرداند، دستور پختن یک نوع فرنی را به او یاد داد و تاکید کرد که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. 🔺مرد کشک‌سا رفت و شروع به پختن و فروختن فرنی کرد و چون کارش رونق گرفت، شاگردی گرفت و کار پختن را به او سپرد. بعد از مدتی شاگرد رفت و نزدیک دکان استاد خود دکانی باز کرد و مشغول فرنی‌فروشی ‌شد؛ به‌طوری که کار مرد کشک‌سا کساد شد. 🔺کشک‌سا دوباره نزد شیخ‌بهایی رفت و با ناله و زاری طلب اسم اعظم کرد. شیخ جویای علت شد و بعد از شنیدن داستان به مرد گفت: «تو راز فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی، حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همان کشکت را بسای». https://eitaa.com/joinchat/3988062430C2fce75eb24