بکن ترک تزویر و زهد و ریا به میخانه رفتن ز سر ساز پا ز ما اختلاط مجازی مجو زمستان به جز صاف بازی مجو بگو با حکیم ز خود بی‌خبر که ای مانده در گل درین ره چو خر بمستی ز حکمت کن اندیشه‌ای چه صغری، چه کبری، بکش شیشه‌ای کتاب اشارات ابرو بخوان شفا در لب جام پُر باده دان ببین شرح تجرید ساق و بدن بگو حکمت العین چشم و دهن بجز حرف باده مکن گفتگو سخن‌تر مقولات و از کیف گو بیا ساقی ای قبلهٔ من بیا سرت گردم، ای شوخ پر فن بیا دماغم ز سودای صحبت بسوخت به داغم زبان شعله‌ها برفروخت علاجی کن از می دماغ مرا بنه مرهم از باده داغ مرا شد از آتش دهر جانم کباب برافشان بدین شعله مشتی شراب بپا شو زمستی چه افتاده‌ای بیفکن مرا در شط باده‌ای بکن شستشوی من از لای می مرا غرق میکن بدریای می بده ساقی آن مایهٔ زندگی دمی وارهانم ز دل مردگی دل و جان من شد بفرمان تو چه جان و چه دل جمله قربان تو بمن جان من می بده می بده پیاپی پیاپی پیاپی بده بده باده وز روی مستی بده فدای تو گردم دو دستی بده به یکدست ما را سبک بر مدار چه مینا چه پیمانه خمها بیار مکن سرکشی از من ای بی‌نظیر بده جامی و در عوض جان بگیر بیا ای تو درمان دردم بیا بیا گرد بالات گردم بیا بیا ای فدای رخ ساده‌ات بده می بگرد سر باده‌ات کجایم، چه میگویم ای دوستان مگر مست گشتم درین بوستان ملولیم ساقی می ناب ده یکی جرعه ز آن قرمزین آب ده