بسم الله الرحمن الرحیم یه‌شبه نشستم روبروی گاهواره‌ت دیدم سرگرم بازی‌کردنی تو می‌خندیدی و زیرلب می‌گفتم؛ تموم آرزوهای منی تو... یه‌لحظه دیدم از بین لبات که دوتا دندون شیری درآووردی لبات وقتی به خنده باز می‌شد دل باباتو بدجوری می‌بردی می‌دیدم که توام مثل داداشت یه‌روز خوش‌قد‌ّ و بالا میشی مادر به سن‌وسال اکبر می‌رسی و عصای پیری ما میشی مادر تو این افکار شیرین غرق بودم یهو دیدم که هرچی بوده رویاست تموم رویاهام نقش بر آبه فقط گهواره خالیت اینجاست یادم اومد که با بابات رفتی یادم اومد که از مادر گذشتی خیال کردم میری سیراب میشی ولی رفتی و دیگه برنگشتی حالا تو روی نیزه هستی و من دارم از دور می‌بوسم گلوتو بمیرم حتی خاکت هم نکردن... به گورت هم نبردی آرزوتو هوامو داری از بالای نیزه تو روی مادرت حساس هستی رو نیزه یک‌شبه مردی شدی ها که هم قدّ عمو عباس هستی نگاه مادرت خیره به بالاست روزش تاریکه مثل شب سیاهه حالا بعد تو توی خیمه دیگه چیزی که تو بساطش هست آهه تموم خیمه غرق خنده می‌شد صدای خنده‌ی تو تا می‌اومد همین که تو می‌خندیدی، دوباره صدای خنده‌ی بابا می‌اومد تحمل کرده مادر هر غمی رو که تنها از تو شادیتو ببینه دلش می‌خواست تنها توی دنیا که یک‌روزی دومادیتو ببینه خیال کردم که خوابت برده مادر بمیرم روی نیزه تاب خوردی نشد پیدا میون خیمه واست که از تیر سه‌شعبه آب خوردی الهی حرمله آتیش بگیره که داغو رو دلم آوار کرده بمیرم که دیدم جای نوازش سه‌شعبه بچه‌مو بیدار کرده نمونده هیچ از تو یادگاری به غارت برده شد گهواره‌ی تو دل سنگ آب شد از این مصیبت بیچاره مادر بیچاره‌ی تو... 📝گروه ادبی یاقوت سرخ @Yaqoote_sorkh @Mojtaba_khorsandi