🐪✨🐪✨🐪✨🐪
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستان_جنگ_بدر
همیشه دلم میخواست داستان جنگ بدر در نهایت شکوه برای بچه ها اجرا شود و خاطره ای ناب از پیروزی بزرگ مسلمانان در ذهن و جانشان نقش ببندد...
دلم میخواست داستان را با همه ی پیش زمینه ها و علل تاریخیش، با صبر و حوصله، برای بچه ها تعریف کنم تا بتوانند از حادثه ی بزرگِ دیروز، برای امروز شان استفاده کنند...
این شد که شبِ اول، سراغ "کتاب ۳۰ روز با پیامبر" رفتم و از ابتدا ی طرح ریزی و نقشه کفار برای جنگ بدر شروع کردم.
برای داستان یک کعبه میخواستیم که بچه ها با حوصله خاصی با همان پشتی و بالشها و چادرمامان و چفیه درست کردند
و همان شتر دوست داشتنی...
داستان شروع شد:
"کافرهای قریش توسط بعضی مردم مدینه که مسلمان نشده بودند و به مکه می رفتند، خبردار شدند که مسلمانها در مدینه زندگی خوب و راحتی دارند. این خبرها کافران را ناراحت میکرد....
گاهی هم یهودی هایِ دشمن پیامبر، مثل _عبدالله ابی_ دلشان میخواست جلوی پیامبر را بگیرند، اما چون خودشون پول و قدرتش را نداشتند کافرها را تشویق میکردند به مدینه حمله کنند و با مسلمانها بجنگند....
میبینید رد پای یهودی ها همه جا در دشمنی با مسلمانها هست...
این شد که کافران احساس خطر کردند ودور کعبه جمع شدند...
از آنجایی که همیشه نقش های منفی طرفداری ندارد، زینب در نقش ابوجهل شروع به سخنرانی و تحریک بقیه کرد:
اشتباه کردیم.....
۱۳ سال اجازه ندادیم محمد دینش را تبلیغ کند....
مسلمانها را شکنجه دادیم....
بهشون سخت گرفتیم....
حالا در مدینه راحت زندگی میکنند و روز به روز مسلمانها زیادتر میشوند...
باید لشکری آماده کنیم و با مسلمانها بجنگیم!!"
ابوسفیان که او هم از بزرگان کفار بود گفت:"لشکر کشی خیلی هزینه داره، اسب،شمشیر..."
خلاصه تمام فکرهایشان را روی هم ریختند و قرار شد یک کاروان بزرگ کالاهای خودشان را بار شتر_همان شتر دوست داشتنی نمایش که زیر این همه بار خم شده بود_ بگذارند و به شام که موقعیت تجاری خوبی داشت، ببرند و بفروشند و با پولش وسایل جنگی بخرند و به مدینه حمله کنند!!!
خبر به پیامبر رسید. کافرها در مکه، خیلی مسلمانها را اذیت کرده بودند، مسلمانها برای همراهی با پیامبر خانه و مسلمان ماندن زندگیشان را گذاشته بودند و به مدینه آمده بودند، پیامبر دلش میخواست در این شهرِ آرام، دین خدا را تبلیغ کند و درست زندگی کردن را به مردم یاد بدهد...
پیامبر درباره ی این خبر با مسلمانها صحبت کردند، مسلمانها دلشان میخواست ببینند پیامبر به آنها چی میگوید!!
به نظر شما پیامبر چی گفتند؟؟!!
بچه ها انواع راههای جنگ و مبارزه را پیشنهاد دادند، اما....
حرف پیامبر به مسلمانها خیلی بالاتر از اینها بود...
میدانید پیامبر رو به مسلمانها کرد و گفت:" فعلا دعا کنید....به یاد خدا باشید.... خدا ما را تنها نمیگذارد....ما هر چی خدا فرمان بده اطاعت میکنیم...."
مسلمانها با حرفهای پیامبر دلشان آرام شد و منتظر بودند....
💚
#تربیت_فرزند_امام_زمانی💚
@yar_emam_zaman 🌷
#داستانهای_مسلمانان_صدر_اسلام
#داستان_جنگ_بدر۱