📚 حکایت
🏥 داستان «این قانون بیمارستانه»
پیرمردی در حالی که دختر کوچک زخمی و غرق در خونی را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت: «خواهش میکنم به داد این بچه برسید. یه ماشین ناشناس بهش زد و فرار کرده.»🚘
پرستار گفت: «این بچه نیاز به عمل جراحی داره، اما باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید.»💳
پیرمرد گفت: «من داشتم رد میشدم و الان پولی همراه ندارم. حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمیشناسم. خواهش میکنم عملش کنید. قول میدم پول رو تا شب فراهم میکنم و براتون میارم.»🙏
پرستار گفت: «با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.»
اما دکتر جراح بدون اینکه حتی به کودک نگاهی بیندازد گفت: « پدر جان! این قانون بیمارستانه، اول پول بعد عمل. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.»💸
صبح روز بعد همان دکتر سر مزارِ دختر بیگناه و کوچکش ماتش برده بود و با تاثر به حرف های دیروز خودش میاندیشید.😢