─┅┈┈┈┈┈•🟤•┈┈┈┈┈┅─ 〰🔸 زورو بازی در جبهه 🖍 جثه ریزی داشت. مثل همه بسیجےها خوش‌سیما بود و خوش مَشرَب. فقط یک کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد. نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، که اصلا این حرف‌ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شاد کند. آن هم در جبهه و جنگ. از روزی که او آمد اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس‌های نیروها که خاکی بود و در کنار ساکهایشان قرار داشت، شبانه شسته می‌شد و صبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای بچه‌ها هر دو سه تا دسته ، نیمه‌های شب خودبه‌خود شسته می‌شد. هر پوتینی که شب بیرون از چادر میماند ، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت... او که از همه کوچک‌تر و شوخ‌تر بود، وقتی این اتفاقات جالب را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت: بابا این کیه که شبها زورو بازی در میاره و لباس بچه‌ها و ظرف غذا رو میشوره؟ و گاهی می‌گفت: آقای زورو لطف کنه امشب لباس‌های منم بشوره و پوتین‌هام رو هم واکس بزنه. بعد از عملیات وقتی علی قزلباش شهید شد یکی از بچه‌ها با گریه گفت: بچه‌ها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره می‌کرد... زورو خودش بود و به قسم داده بود که به کسی نگم. ❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏❏ 📃خاطره‌ای از شهید محمدعلی‌قزلباش 🕊شهداء را یاد کنید ولو با یک صلوات 🌷اللهم‌صل‌علےمحمدوآل‌محمدوعجل‌فرجهم ─┅┈┈┈┈┈•🟤•┈┈┈┈┈┅─ 〖 〗 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ @ghoran_va_etrat ◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯