•
.
رسیدیم به دژبانـے لشکر عاشورا دژبانی
که به دستور مهدۍ باکری برپا شدع بود.
دژبان آمد پای ماشینو گفت :
[ آقا نمیشود بروید ! ]
گفتیم: برای عبور از این جاده چھ چیزی
باید داشته باشیم؟!
با همان لهجھ ترکی گفت : برگھ تردّد🚶🏻♂
باکری هم درآمد کھ ؛ من باکری هستم .
گفت : شما باکرۍ باش . به من گفتهاند
امضای باکری . من فقط امضای باکری را
میشناسم🙋🏻
هرکاری کردیم دژبان نگذاشت وارد جاده
شویم. باکری گفت: خُب همین الان امضا
میکنم ! گفت : نه باید بروید قرارگاھ
برگه بگیرید و بیاورید . باکری خوشش
آمد :) صورتش را بوسید و گفت : خب ،
حالاکھ نمیگذاری برویمماهم برمیگردیم
🖤
@yaranemoud🖤