‍ ▪️ من این خانم رو نمیشناسم. از صفحه اش به نظر میاد کاناداییه و قصه های کودک مسلمون مینویسه. ولی انقدر این پستش راجع به تجربه کشف حجاب قشنگ بود، دلم نیومد تنها تنها بخونم.   ترجمه حدودی: من امروز حجابم رو برداشتم. صبج زود، تو آخرین روز سفرم به جزیره پرینس ادوارد، به ساحلی رفتم که خالی خالی بود. به هر سمتی که نگاه کردم هیچ کسی رو ندیدم. و نبودن هیچ کس به این معنا بود که من میتونستم حجابم رو بردارم. پس من این کار رو کردم. در حالیکه نسیم آتلانتیک تو موهام می وزید. فکر نمیکردم اینطور بشه، ولی گوله های بزرگ و داغ اشک صورتم رو خیس کرد. چون حس فوق العاده ای بود. اینکه با اقیانوس و پرنده هایی باشم که نه به من نگاه میکردن و نه اهمیت میدادن که من اونجام. و با خودم فکر کردم "یعنی حس حجاب نداشتن این شکلیه؟" کلی راه رفتم، در حالی که حجاب نارنجیم تو مشتم بود. به وسعت آب و آسمون نگاه کردم و به پاهام و به همه چیز دور و بر. از خدا تشکر کردم که منو آورده بود به جاییکه از بچگی دوست داشتم ببینم. و بعد وقت رفتن رسید. یه نگاه به حجابم انداختم و یه نگاه سمت محل پارکینگ. از دور  یه شکل های کوچکی میدیدم و میدونستم چند نفر دارن از راه میرسن. میتونستم بدون حجاب برم سمت ماشینم. کسی اونجا منو نمیشناخت. میتونستم یک لحظه تظاهر کنم که یه کس دیگه ام. میتونستم یکم طولانی تر نسیم رو لای موهام احساس کنم. ولی این کار رو نکردم. با باد نمکی چسبناک خداحافظی کردم و حجابم رو سر کردم. باد لای حجابم وزید. ولی همون حس رو نداشت. بعد به سمت ماشینم به راه افتادم. انگار که دوباره به عنوان یه زن مسلمان به جهان وارد میشدم. یه زنی که همیشه بیشتر از دیگران قضاوت میشه. یه زنی که میخواد زندگیش رو بکنه ولی بعنوان پرچمدار دینش دیده میشه. یه زنی که بی نقص نیست، ولی برای سربلندی زنهای دیگه مثل خودش باید سعی کنه کمال رو به تصویر بکشه. و این خیلی خیلی خسته کننده است. هیچ مردی هیچ وقت نمیتونه سنگینی این کار رو درک کنه. ولی همینطور که برمیگشتم، به خدا گفتم: من این کار رو فقط برای تو انجام میدم و نه برای هیچ کس دیگه. و با اینکه سخته من ادامه میدم. محکم. باقدرت و صبر. مسیری جز این رو انتخاب نمیکردم، چون خدا این مسیر رو برام انتخاب کرده. و من دوستش دارم و بهش گوش میدم. تو بهشت، دوباره این نسیم رو لای موهام حس خواهم کرد. خنک و ملایم و مهربون، با عطری بهتر از هزار اقیانوس. من منتظر اون روز خواهم موند. فکر میکنم بتونم یه مدت دیگه هم صبر کنم.  💬marzieh hashemi