: گم گشته ام به شوق ؛ که پیدا کنی مرا ! دیوانه گشته ام ، که مداوا کنی مرا ... دیریست کنجِ خلوتِ غم ها نشسته ام شاید ز چشم های غم ، امحا کنی مرا پوشانده ام تمامِ خودم را زِ عالمی ؛ با این خیالِ خوش ، که تماشا کنی مرا هرگز نبوده شورِ کسی جز تو در سرم جانا چه می شود که تمنا کنی مرا ؟! من قطره ام ، تو برکه نه ! دریاچه ی منی ! نزدیک تر بیا ، که غرقه ی دریا کنی مرا ... خورشیدِ من ! بدون تو سرد است زندگی من شب شدم ، بتاب ، که فردا کنی مرا ... دیگر مرا نشانی از احساس و شور نیست آماده ام ، که باز ، تو شیدا کنی مرا ... گم گشته ام به شوق ، که پیدا کنی مرا ..
@fuunny_patog