هدایت شده از روزی حلال
💫💫قصه مردی که طلب روزی حلال داشت از خدا و کار و کوشش نمی کرد : 🌼✨روزی بود و روزگاری ؛ در یکی از روزهائی که حضرت داوود (ع) رهبری قوم خود را بر عهده گرفته بود ؛‌مرد فقیری بود که دنبال کار نمی رفت و مدام با گریه و استغاثه از حضور خداوند متعال طلب روزی حلال ، بدون کسب و رنج را داشت . این مرد فقیر بقدری در این دعا و تضرع خود از خداوند سماجت به خرج داده بود که اهالی آن ولایت اغلب از جریان او مطلع بودند . این مرد در نهایت فقر و تنگدستی ،‌دست نیاز به سوی مردم دراز نمی کرد و فقط چشم امید به دست خداوند داشت . تا اینکه در یکی از روزها که مرد هم چنان به دعا و طلب روزی مشغول بود ؛‌در خانه باز شد و گاوی وارد خانه او شد . مرد فقیر به خیال اینکه دعای او مستجاب شده است ، در نهایت مسرت و خوشحالی به بریدن سر گاو مشغول شد . پس از کشتن گاو به سراغ قصاب رفت و از او خواست که برای کندن پوست گاو و خرد کردن گوشت گاو به خانه او برود . در همین اثنا صاحب گاو که به دنبال گاو خود می گشت متوجه کشته شدن گاوش توسط آن مرد فقیر شد .صاحب گاو ناراحت و عصبانی به سراغ مرد فقیر رفت و او را با ضرب و شتم و کتک کاری پیش حضرت داود (ع) برد . حضرت داود ،‌چگونگی داستان را پرسید . صاحب گاو توضیح دادکه چطور گاو گم کرده خود را در خانه این مرد فقیر پیدا کرده است . و مرد فقیر نیز توضیح داد که چگونه هفت سال تمام به درگاه خداوند زاری و تضرع نموده و از درگاهش طلب روزی حلال بدون کسب و رنج نموده است و در لحظه رویت گاه به خیال اینکه دعایش مستجاب شده است از خوشحالی اقدام به بریدن سر گاو نموده است . حضرت داود ،‌رو به مرد فقیر کرد و گفت : ای مرد ؛‌کسب را مانند زراعت بدان . تا تخمی نپاشی ، محصولی بدست نمی آوری .تا زحمت نکشی ،‌روزی حلال بدست نمی آوری . برو و مال مردم را به خودش برگردان و اگر نداری قرض کن و بده . مرد فقیر پاسخ داد :‌ای پیامبر خدا ؛ تو نیز همان را می گوئی که ستمگران می گویند . و سپس رو به سوی خداوند نمود و با تضرع و لابه سجده کرد و از خدا خواست که ای خدا ،‌آن نوری را که به دل من انداختی ؛‌به دل حضرت داود نیز بینداز و سپس های های شروع به گریه کرد . حضرت داود متاثر شد و گفت :‌فرصتی بدهید تا من با خدای خود خلوت کرده و این راز را از خداوند جویا شوم و سپس به خلوت رفت و خداوند نور حقیقت را در دلش روشن کرد . حضرت داود در محکمه حاضر شد و در حضور مردم این چنین حکم کرد : ای آن کس که خود را صاحب گاو می دانی ، گاو را به آن مرد فقیر بده و از شکایت خود بگذر . صاحب گاو عصبانی شد و با پرخاش گفت : این چه رائی است ؟‌ حضرت داود گفت : حال که چنین شد ،‌پس گوش کن ای مرد ظالم ؛ حکم چنین است که باید گاو را به این مرد فقیر بدهی و زن و فرزندانت نیز از آن او خواهند بود .زیرا که تو غلامی بودی و با کشتن اربابت صاحت ملک و اموال او شده ای .زنی که اکنون در خانه تو است ؛‌کنیز اربابت بود که او نیز به اربابش ستم کرد . و اکنون سر ارباب تو و کاردی که با آن او را کشته ای در بالای کوهی زیر درختی مخفی است . سپس با مردم حاضر که با نا باوری حرف های پیامبر خود را گوش می کردند ؛ به طرف درخت رفته و پس از پیدا کردن سر ارباب و چاقوی قاتل ،‌مرد قاتل را با همان چاقو قصاص می کنند . جالب اینکه آن ارباب مقتول پدر مرد فقیر بوده است . مردم به سجده افتادند و به درگاه خداوند شکر کردند و گاو و زن و فرزند آن مرد از آن مرد فقیر شد . 🔆نتیجه اینکه : ✨١- نفس خود را بکش و جهان را زنده کن (مدعی گاو منظور نفس آدمی است ) ✨٢- عقل اسیر است و از خداوند روزی و رزق بی رنج و نعمت می خواهد .بدست آوردن روزی بی رنج و زحمت مستلزم کشتن اصل بدی ها است (کشنده گاو منظور عقل است ) ✨٣- منظور از روزی بی رنج ،‌قوت و غذای روح است و غذای پیامبران ✨۴- بر روزی منگر و بر روزی ده نظر کن و توکل داشته باش . 💠 @RoozieHalal 💠