#تشرف_در_کربلا
💠 تشرف یکی از سادات بزرگوار اصفهان در کربلا به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه
📝 مرحوم نهاوندی در کتاب العبقری الحسان مینویسد :
🔸 سيد جليلي از اهل اصفهان، مدتي متوسل به ساحت مقدس امام حسين علیه السلام گرديده و تقاضاي تشرف به حضور مبارك آن حضرت يا محضر مقدس حضرت ولي عصرارواحنا له الفداء را مي نمود.
🔹 تا آن كه در شب جمعه اي طاقتش طاق شد و به حرم مطهر امام حسين سلام الله علیه وارد شد و در پيش روي مبارك، شالي را يك سر به گردن و يك سر به ضريح بست و تا نزديك صبح به گريه و زاري مشغول بود و عرض مي كرد كه امشب حتما حاجت مرا بدهيد.
🔸 نزديك صبح شد و مردم دوباره به حرم مي آمدند. آن سيد ديد، زمان گذشت، لذا نااميد شد و از جا برخاست و عمامه خود را از سر برداشت و بالاي ضريح مقدس پرتاب نمود و گفت: اين سيادت هم مال شما، حال كه مرا نااميد كرديد من هم رفتم. و از حرم مطهر بيرون آمد.
🔹 در ميان ايوان سيد بزرگواري به او رسيد و فرمود: بيا به زيارت حضرت عباس علیه السلام برويم. به مجرد شنيدن اين فرمايش، همه اوقات تلخي خود را فراموش كرده و با چشم وگوش خود، مجذوب ايشان گرديد.
🔸 با هم از كفشداري طرف قبله، كفش خود راگرفتند و روانه شدند. در بين راه مشغول به صحبت شدند و سيد بزرگوار فرمودند:چه حاجتي داشتي؟
عرض كرد: حاجتم اين بود كه خدمت حضرت سيدالشهداء صلوات الله علیه برسم.
فرمودند: در اين زمان اين امر ممكن نيست.
عرض كرد: پس مي خواهم به خدمت حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف برسم.
فرمودند:اين ممكن است.
سيد، بعد از آن، مطالب ديگري هم پرسيد و از آن بزرگوار جواب شنيد.
نزديك بازارداماد كه در اطراف صحن مقدس است، فرمودند: سرت برهنه است.
عرض كرد: عمامه ام را روي ضريح انداختم.
در همان وقت دكان بزازي طرف راست بازار ديده مي شد.
🔸 سيد بزرگوار به صاحب دكان فرمود: چند ذرع عمامه سبز به اين سيد بده.
صاحب مغازه توپ پارچه سبزي آورد و عمامه اي به من داد و من آن را بر سر بستم سپس از در پيش رو، كه سمت چپ داخل است، به زيارت حضرت ابوالفضل العباس سلام الله علیه شرف شديم و نماز زيارت وبقيه اعمال را بجا آورديم.
🔹 سيد بزرگوار فرمود: دو باره به حرم حضرت سيدالشهداء صلوات الله علیه مشرف شويم.
آمديم و باز از همان كفشداري داخل شديم و مشغول زيارت بوديم كه صداي اذان بلند شد.
🔸 سيد بزرگوار در سمت بالاي سر مقدس فرمود: آقا سيد ابوالحسن نماز مي خواند،برو با او نماز بخوان.
من از گوشه بالاي سر آمدم و در صف اول و يا دوم (ترديد ازمؤلف است) ايستادم، ولي خود آن سرور در جلوي صف كناري ايستادند و آقا سيدابوالحسن نزديك به ايشان بود گويا او امامت آقا سيد ابوالحسن اصفهاني را دارد.
.... مشغول نماز صبح شديم.
در بين نماز آن جناب را مي ديدم كه فرادي نماز مي خوانند.
🔹 با خود گفتم يعني چه؟ چرا به من فرمود با آقا سيد ابوالحسن نماز بخوان و خودش فرادي جلوي آقا سيد ابوالحسن ايستاده و نماز مي خواند؟ در اين فكر بودم و نمازمي خواندم تا نمازم تمام شد.
گفتم بروم تحقيق كنم كه اين سيد بزرگوار كيست؟ نگاه كردم ولي آن جناب را در جاي خود نديدم.
🔸 سراسيمه اين طرف و آن طرف نظرانداختم، ايشان را نديدم.
دور ضريح مقدس دويدم كسي را نديدم.
گفتم بروم به كفشداري بسپارم.
آمدم از كفشدار پرسيدم.
گفت:ايشان الان بيرون رفت.
گفتم:ايشان را شناختي؟ گفت: نه شخص غريبي بود.
دويدم و گفتم نزد دكان بزازي بروم تا از او بپرسم.
به بازار آمدم، ولي با كمال تعجب ديدم همه مغازه ها بسته و هنوز هوا تاريك است.
از اين دكان به آن دكان مي رفتم،ديدم همه بسته اند و ابدا دكاني باز نيست.
به همين ترتيب تا صحن حضرت عباس علیه السلام رفتم و باز برگشتم گفتم شايد آن مغازه باز بوده و من از آن گذشته ام.
تا صحن سيدالشهداء سلام الله علیه آمدم، ولي ابدا اثري نديدم.
🔹 فهميدم من به شرف حضور مقدس نور عالم امكان رسيده ام، ولي نفهميده ام.
بعد از دو سه روز، خدام حرم عمامه سياه سيد را از روي ضريح پايين آوردند.
📚 العبقري الحسان مرحوم علامه نهاوندی