🔳 مردی اُلاغش را به بازار الاغ فروشان برد تا بفروشد. وقتی به بازار رسید، فریاد زد: این اُلاغ را میفروشم. شخصی به وی نزدیک شد و گفت: الاغت را چند میفروشی؟ مرد گفت: ۳۰ چوق. شخص گفت: میخرم و پول آنرا داد.
▪️بعد وسط بازار اُلاغ فروشان رفت و گفت: آی مردم، و شروع به تعریف از اُلاغ کرد که مردی از گوشه بازار گفت: این الاغ را ۴۰ چوق میخرم، دیگری گفت: من ۵۰ چوق، مرد دیگری پیشنهاد ۶۰ چوق را داد و دیگری ۷۰ و بعدی ۸۰ !
▪️صاحب پیشین الاغ با خود گفت: اُلاغی که مردم حاضر باشند ۸۰ چوق بخرند را چرا من نخرم پس دستش را بالا برد و گفت: ۹۰ چوق. شخص گفت: ۹۰ چوق یک، ۹۰ چوق دو، ۹۰ چوق سه... اُلاغ فروخته شد به این مرد در اِزای ۹۰ چوق.
▪️در این لحظه شخصی، مرد را به کناری کشید و گفت: ای مرد، تو هم فروشنده خوبی بودی و هم خریدار خوبی. از شما چند تا در این منطقه هست؟
مرد گفت: زیادیم.
شخص گفت از کجا آمدهاید؟
▪️مرد گفت: از بازار
#بورس ایران!
📙
#حکایت
┈••✾•🌿🌹🌿•✾••┈
⚫️ به یا ثارالله بپیوندید👇
✅
@yasarall