ما را چه می اندیشی ای اندیشه ساز جان ما
دامی فتاده در دل و بر بسته بر پیمان ما
حالی بگو ای هوشمند از حال زار خسته ام
کی می توان رخسار دید از بعد این هجران ما
لطفی کن و یک گوشه چشمی به ما انداز تا
مرهم شود بر درد ما، روحی بر این ریحان ما
ای خسرو خوبان چنین، بر بسته ای راه گزین
تا کی گریزد از کمند، آهوی دشتستان ما
ما را به شبهای عدم، بر بسته ای می در قدم
مستی فزونم داده ای، هوشیار گشته جان ما
مطرب نوایی ساز کن تا جان مان راحت شود
از این همه سوز عطش، از گفته پنهان ما
ما را به چشم شوخ وی میلی فتاد از جام می
عکس رخ ماهش ببین افتاده در فنجان ما
یک قصه دارد عشق را در می نویسد شعر گون
باز این قلم افتاده از عشقش بر این دستان ما
حالی مرا یک دفتری، از وصف رخسارش نویس
ای خوش نویس مجلسِ این گلرخان خوان ما
۱۴۰۳.۰۴.۳۱. ۱۴:۳۲. "یسار"