آه ای سحر طلوع کن از شام تار من بگذار پا به دیده‌ی شب‌‌زنده‌دار من شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست ای آرزوی گمشده در روزگار من گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من تو ناظری به حالم و من تا ببینمت دستی بکش به آینه‌ی پُر غبار من 🇮🇷 ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎