گفتم: +بهش قول خرید هدیه ی خاصی رو دادی؟ _بله. +چه قولی؟ _ قرار شد یه عروسک خرسِ شاسخین به رنگ قرمز براش هدیه بخرم. +بسیارعالی.. ان شاءالله تولدشون مبارک باشه! خب آقای عزتی، بریم سر اصل مطلب، اونم اینکه چندوقت بود که با نسترن آشنا شدی؟ کمی مکث کرد، با ناراحتی گفت: _1 سال و نیم ! وقتی گفت یکسال و نیم، پس یعنی قبل از اینکه ما اینارو بگیریم زیر چترخودمون، باهم در ارتباط بودن. یعنی حتی قبل از فائزه ملکی!! بهش گفتم: +از کجا شروع شد؟ _از همون سفر به اتریش که سه روز اضافه موندم. +توضیح بدید که در کشور اتریش، خانوم نسترن توسلی چطور وَ بابت چه موضوعی بهت نزدیک شد؟ شروع این موضوع به کجا بر میگرده! _در اون ماموریت که دو روز مونده بود تموم بشه، به طور خیلی اتفاقی من و نسترن هم دیگرو در لابی هتل دیدیم. همینطور که نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم، همزمان مشغول خوندن یک مجله شدم تا وقتم بگذره و همکارم علیرضا بیاد. +مگه همکارت علیرضا کجا بود؟ _داشت با همسرش از داخل اتاق به صورت تلفنی صحبت میکرد. منم زودتر اومدم پایین و منتظر موندم تا بیاد. +خب ادامه بده! از نسترن بگو. _داشتم مجله رو تورقی میکردم تا اینکه نسترن اومد به سمتم، با زبان محلی اتریشی گفت آقا ببخشید این عکسی که پشت مجله هست وَ دارید مطالعه میکنید خیلی نظرم و جلب کرده، میشه ببینم؟ +تو چی گفتی؟ _منم به انگلیسی گفتم نمیتونم اتریشی حرف بزنم، و گفتم من ایرانی هستم.. دیدم داره میخنده. به انگلیسی گفتم چرامیخندید که اونم به فارسی جواب داد من خودم ایرانی هستم.. +مگه تصویری که در پشت اون مجله وجود داشت چی بود؟ _مجله اتریشی SKYLines یک تصویری از بعضی جاذبه ها در ایران گذاشته بود. +خب، بعدش مجله رو دادی ؟ _بله، با کمال میل دادم. +وقتی که مجله رو گرفت ... _لبخندی زد گفت واااای من عاشق این مجله هستم.. هروقت بیام اتریش این و تهیه میکنم.. آخه خیلی زود به زود دلم برای ایران تنگ میشه.. برای همین این مجله رو که در چندصفحه به جاذبه های گردشگری کشورهای مختلف میپردازه، وَ یک بخش خیلی کوتاهشم بیشتر اوقات مربوط به جاذبه های گردشگری و طبیعت بِکرِ ایران هست، میخرم و نگاش میکنم تا دلم کمتر تنگ بشه. +میخوام مو به مو توضیح بدی! تو چی گفتی؟ _چیزی نگفتم.. فقط اون حرفاش برام جالب بود. +فقط جالب بود؟ مکث کرد گفت: _خودشم برام جالب شد. +از چه لحاظ؟ _نسترن یک زن جوان و زیبا بود. جذابیت بالایی داشت. همون لحظه جذبش شدم. +بخاطر؟ _زیباییش. خنده های قشنگش. چشمان آبی و زیباش. ثروتش. موقعیت اجتماعی که خودش و پدرش داشتن، مهربونیش و... خیلی چیزهای دیگه که در همون روز اول برام تعریف کرد. +مگه از چه چیزهایی تعریف کرد؟ _کمی از زمین و آسمون و مسائل مختلف صحبت کردیم اون روز! اما قرار شد بازم همدیگرو ببینیم. +قرار بعدیتون کِی بود؟ _من مشتاق شدم مجددا ببینمش. برای همین به همکارم علیرضا... حرفش و قطع کردم گفتم: +علیرضا در اون زمان کجا بوده و چه مسئولیتی داشته؟ وَ الان کجاست؟ _از بعد اون ماموریتم به اتریش دیگه از علیرضا خبر ندارم. یه کاغذ و خودکار دادم بهش، گفتم: +مشخصات دقیق علیرضا رو بنویس. اسم، فامیلی وَ هرچیزی که ممکنه برای زودتر پیدا کردن دوستت بهمون کمک کنه! وقتی نوشت بهش گفتم: «آدرسی که نوشتی، یک بار با صدای بلند وَ واضح بخون!» دکتر عزتی آدرس و با صدای بلند خوند! رفتم روی خط عاصف...گفتم: «عاصف جان آدرسی که خونده شد بررسی کنید و تا چنددقیقه دیگه خبرش و به من بدید.» به عزتی نگاه کردم گفتم: +چرا به نسترن اطمینان کردی؟ _خودمم نفهمیدم درگیر چی دارم میشم. +شما موقعیت حساسی داشتی، طبیعتا کوچیکترین گاف امنیتی شما به سیتسم امنیتی گزارش میشد! پس وقتی زیر ذره بین بودی نباید چنین گافی میدادی.. _درسته.. اما درگیر احساساتم شدم.. برای همین نفهمیدم. +خب ادامه بده. _اون روز در اتریش بین من و نسترن صحبت کوتاهی رد و بدل شد که 10 دقیقه بیشتر طول نکشید! اونم شماره ی خودش و داد به من. +چرا؟ _گفت طی دوهفته ی آینده پس از اون دیدار برمیگرده ایران تا به دوستانش سر بزنه.. بهم گفت اگر دوست داشتی باهام تماس بگیر. +وَ تو هم طبق پیشنهاد، دو هفته بعدش تماس میگیری. _بله. +آقای عزتی، شما گرایش به فرقه یهودیان دارید. _دست شما درد نکنه. حالا یهودی هم شدیم؟ +جاسوسی و ارتباطت با نسترن توسلی رو هم اول انکار کردی، بعد عین بلبل شرح دادی.. اینم میخوای تکذیب کنی و بعد تایید کنی؟ همزمان عاصف داخل گوشم چیزی گفت: «آقا عاکف داری صدای من و؟» «بله بگو» گفت: «شخص مورد نظر هم اکنون در سایت فردو در قسمت ........ مشغول فعالیت هست.» گفتم: «وضعیتش » گفت: «الحمدلله سفید هست.» گفتم: «خداروشکر. ممنونم از خبرت!»