کمی سکوت کرد و با ناراحتی گفت: چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته: تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم. کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خنده ام گرفت. ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: خنده داره؟ گفتم: داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست! گفت: یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافه ام این حرف رو زده؟ گفتم: شک نکن. روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند، به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیده تر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا این که از آن وسوسه های شیطانی رها شد. بریده‌ ای‌ از کتاب "سلام بر ابراهیم" زندگینامه‌ شهید ابراهیم هادی... ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ ♡ @yasmotahar ┄┅┅❁💚❁┅┅