💠داستان "چرا دعای فرج را نمیخوانی؟"💠
🔅قسمت اول
ابوالحسين بن ابى البغل کاتب
مى گويد:
از طرف (ابى منصور بن صالحان) مسئول انجام کارى شدم.
امّا در طى انجام مسئوليت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسيار خشمگين شد، ومن از ترس، متوارى ومخفى شدم واو در جستجوى من بود.
در يکى از شب هاى جمعه به طرف مقابر قريش ـ مرقد امام کاظم (عليه السلام) وامام جواد (عليه السلام) ـ براى عبادت ودعا رفتم.
آن شب هوا بارانى وطوفانى بود. به خادم حرم مطهر که (اباجعفر) نام داشت گفتم: درهاى حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دُعا وراز ونياز باشم. زيرا بر جان خود ايمن نيستم، وممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد.
او نيز قبول کرد ودرها را بست.
نيمه شب، در حالى که باد وباران همچنان ادامه داشت وهيچ کس در آنجا نبود، مشغول دعا وزيارت ونماز بودم که نا گاه صداى پايى از طرف قبر شريف امام موسى بن جعفر (عليه السلام) به گوشم رسيد.
مردى را ديدم که مشغول زيارت حضرت امام کاظم (عليه السلام) است.
او ابتدا بر حضرت آدم (عليه السلام) وانبياء عظام (عليهم السلام) درود فرستاد، آنگاه يک يک ائمّه معصومين (عليهم السلام) را مورد خطاب وسلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن (عليه السلام) رسيد اما نام ايشان را ذکر نکرد.
📚دلائل الامامه، ص 299 ـ 301، معرفة من شاهد، بحار الانوار، ج 51، ص 304 ـ 306
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃