📖 قصه های قرانی ✍داستان حضرت سلیمان(۲) 👈سليمان و بلقيس و تفقد الطير فقال ما لى ارى الهدهد ام كان من الغائبين . (سوره نمل : 23) پرندگان به فرمان خداوند مسخر سليمان بودند و در مواقع احتياج ، پر و بال خود را بر سر او مى گسترانيدند و در برابر آفتاب براى او سايبانى تشكيل مى دادند. يكى از روزها سليمان متوجه شد كه آفتاب بر صورت او مى تابد. چون بسوى بالا نظر كرد، هدهد را نديد. از غيبت ناگهانى و بى موقع او، خشمگين شد و گفت : او را به عذاب سختى معذب ، يا ذبحش مى كنم ، مگر اينكه براى غيبت خود عذر موجهى بياورد. طولى نكشيد كه هدهد پديدار شد و عذر غياب خود را به عرض رسانيد و گفت من از كشورى ديدن كردم و اطلاع يافتم كه تو از آن اطلاع ندارى و از مملكت سبا اخبار تازه اى به پيشگاه تو آورده ام . در آن مملكت عظيم ، ملتى را ديدم كه زنى فرمانرواى آنها بود و تمام شرايط سلطنت براى او جمع شده و تخت سلطنت او بس بزرگ و قابل توجه بود. اما آنچه موجب تاءسف گرديد آن است كه اهالى آن سرزمين و پادشاهشان ، همه در مقابل خورشيد سجده مى كردند و چنان جهل و نادانى بر آنها چيره شده كه خداى بزرگ را از ياد برده و در برابر موجودى بى اراده سر تسليم فرود آوردند. سليمان كه اين خبر جالب را شنيد، گفت : ما در اين مورد رسيدگى مى كنيم ، تا صدق يا كذب سخن تو بر ما آشكار شود. اينك تو نامه ما را بگير و به آنها برسان و ببين چه عكس العملى نشان مى دهند. هدهد نامه سليمان را گرفت و به سوى كشور سبا پرواز كرد و پس از رسيدن به مقصد، آن را در مقابل ملكه سبا بر زمين گذارد. ملكه رو كرد به اطرافيان خود و گفت : همانا نامه اى بزرگ و محترم به من رسيده و آن نامه از سليمان است و مضمونش اين است : به نام خداوند بخشاينده مهربان . بر من سركشى نكنيد و همه اسلام اختيار كنيد و در حال مسلمانى بر نزد من آئيد. اينك نظر و عقيده شما در مورد من چيست ؟ وزيران و درباريان گفتند: ما داراى نيروى قابل توجهى هستيم و در روز جنگ هم ، مرد ميدان و اهل رزم و مبارزه ايم ولى امر، امر تو است . هر چه خواهى فرمان ده اجرا كنيم . ملكه از سخن آنها استشمام كرد كه آنان متمايل به جنگ و لشكر كشى هستند. اين نظريه را نپسنديد و به كنايه به آنها فهمانيد كه تا ممكن است كارى را به صلح و خوبى تمام كرد، نبايد به جنگ اقدام نمود. ✅ کانال یاوران قران http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd