🌹تنها خاطره بنده از سردار سلیمانی؛
13رجب سال 96 یا 95 بود نجف مشرف بودم..اومدم وارد حرم بشم دوستم صدام کرد..گفت اونجارو ببین..دیدم شخصی داره زیارتنامه میخونه، دقیق شدم دیدم حاج قاسم سلیمانی هست..
همراهیانش متوجه ارادت من خدمت ایشون شدن ، بهم اشاره کرد صبر کن دعاش تموم شد بیا جلو..
بعد از دقایقی نشست و افتاد روی درگاه حرم امیرالمومنین
دستانش رو روی زمین میکشید و به صورت و بدنش میمالید ..
بلند شد که سمت ضریح بره رفتم جلو..اولین دیدارمون بود..ولی چنان با محبت منو در آغوش کشید و محبت کرد که شیفته اخلاقش شدم..
بهش گفتم من مداحم این شماره منه، هرجا بگید میام خصوصی براتون روضه میخونم..
لبخندی زد ؛ صورتم بوسید و نوازش کرد گفت خیلی کار و عجله دارم..اگر فرصت کنم چشششم..
حاجی اومد وایساد به نماز..
همراهیانش کم بودن..دیدم احتیاج دارن به اینکه کسی وایسه جلو تا حاجی کمتر دیده بشه و دورش ازدحام نشه..اشاره کردم من هستم وایسم؟ با لبخندی تایید کردن، من ایستادم جلو..
هی برمیگشتم نگاش میکردم.
با دست مجروحش توی قنوت، غرق در مناجات و حال خودش بود و اشک چشمانش سرازیر...اصلا توجهی به اطراف نداشت..
نمازش تموم شد. او رفت و دلم را با خود برد..
شهادتت مبارک زائر دلباخته...
هربار برم نجف برات زیارت میکنم ،تو هم منو پیش مولا شفاعت کن..
✒قاضی زاده