◀️راز اسارت قسمت۲؛
۲۷ ماه خدمت کرده بودم و حالا دست سرنوشت ما را به سمت اسیری میبرد..
مات و مبهوت بودیم ، در مسیر اردوگاه مارو از سمت بعقوبه بردن یه جایی ، انگار نزدیک تکریت بودیم (زادگاه صدام) ، زنان اهل تسنن عراقی رو دیدیم که با دیدن ما و کتک زدن اسرا هلهله میکردن ، خیلی خوشحالی میکردن از اسیر شدن ما و کتک خوردنمون ، هرکس هم دستش بما میرسید مشتی یا سنگی یا فحشی حواله ما میکرد..
ادامه دارد...
✍🏼قاضی زاده
https://eitaa.com/yazahramadad135