🌹ادامه خاطره ملاقات با مخاطب عزیز..
✅پیرمرد اهل خیر؛
از دخترش پرسیدم پدرتون چرا فوت کرد؟؟
گفت خونه پدرم مقابل حسینیه اش بود؛خیلی لذت میبرد به حسینیه نگاه میکرد،
👈🏽 عده ای برای ریختن آبروی پدرم (که دیگه نتونه حسینیه رو درست کنه )
اومدن گفتن این حسینیه کوچیکه و میخواهیم خرابش کنیم بزرگتر بسازیم ..
پدرم گفت دیگه در توان من نیست پولش تامین کنم اینجارو خراب نکنید..
حرف گوش نکردن و اومدن حسینیه رو خراب کردن..
پدرم وقتی دید لودر آوردن حسینیه رو خراب کردن از غصه و ناراحتی سکته کرد ..
👈🏽پرسیدم حسینیه چیشد؟
گفت الان در 2طبقه بسیار شیک ساخته شده..
🖌ادامه دارد ...
@yazahramadad135